شب بود... 

با هم کلاسیا بودیم.....تو اتوبوس!

همون واقعه های بزرگ سالیانه واسه ما دانش آموزا

که بهش میگن " راهیان نور"

حتما ادامه ی مطلب رو دنبال کنید

ما میرفتیم که به عاشقای امام حسین نگاه کنیم

و حسابی حسرت بخوریم

رفیقم هندزفری رو بهم داد... نماهنگ صوتی رو پخش کرد

آهنگ کم کم تو تک تک سلول های بدنم نفوذ میکرد و حصار ذهنمو میشکوند

اون مصرع ها چقدر قشنگ بودن

آروم آروم حرفای سری و پر رمز و رازشونو باهام زمزمه میکردن

آهنگ چی میگفت؟

 

من .... غلامِ نوکراتم

عاشقِ کربلاتم

تا آخرش باهاتم

 

داشت برام جالب میشد..یه لبخند اومد گوشه ی لبم

من بدعهدی کردم؟

منم کربلا رو خیلی دوس دارم

عاره کیه که دوس نداشته باشه؟

اما آیا، همیشه کربلا رو خواستیم؟

اصلا همه ی اینارو به خودم بگم

وقتی ازم میپرسن آرزوم چیه؟

من همیشه جواب دادم که دلم میخواد برم کربلا؟

نه..

اینطوری نبود

من شاید کربلا رو دوست داشتم اما برای همه ی لحظاتم نخواستمش.چقد حیف..مگه نه؟

اما هنوزم دیر نشده بود..چون آهنگ میگفت : تا آخرش باهاتم

پس میتونستم تصمیم بگیرم تا آخرش کربلاتو بخوام

و بعد؟

 

"تو... همونی که می خوامی"

 

دلیلش چی بود که همون لحظه به چشمام امون باریدن دادم؟

تو..همونی هستی که من میخوام...

بجز تو...عاشق و شیفته ی هرچیز دیگه ای بشم، برام چه فایده ای داره؟هیچکس ، حتی خانواده و دوستای نزدیک آدم هم لحظه های آخر نمیتونن خیالتو راحت کنن..اما تو، همونی که من کربلاشو میخوام..تو همونی هستی که هیچ وقت جا نمیزنی...چقد با صفایی

 

تو همونی که میخوامی

دلیل گریه هامی

تا آخرش باهامی

 

تک تک حرفاش چقد درست بودن..چقد نزدیک بودن

و تازه از این به بعد بود که احساسِ آدم مثل یه پرنده ی بی قرار برای پرواز ، اوج میگرفت..همونجا که میگه:

 

"عشق ...یعنی به تو رسیدن"

 

ما میرفتیم...تا برسیم به کربلای ایران

کربلای جبهه ها

 

یعنی نفس کشیدن..تو خاک سرزمینت

عشق یعنی تموم سال رو...همیشه بی قرارم..برای اربیعنت

...

آقای من 

زندگیمو دستت دادم

تو این مسیر افتادم

ای عشق مادرزادم

حسین

 

اتفاقای قشنگی افتاد 

این حتی یه گوشه از اون اتفاقای عجیب و سرّی هم نبود

اما یه تیکه از زیباترین احساس اون لحظه ها بود

.....

کامنت بذارید و از خاطره های قشنگتون بگید

پست بعد ، میتونید همین آهنگ رو دریافت کنید

 

 

محدثه اسکندری