ترانه ی مدیترانه آخرین انشای من در سال 97 بود

انشایی که کلمات آن طنین ذهن کودکانه ام بود

شاید باید زودتر بر دفتری چون موجهای مدیترانه بر ساحل غزه می تاخت

آخرین انشای اسفند ماه

ادامه مطلب 👇

گلوله ای شلیک می شود و بعد .... کودکی که شاخه ی زیتون را در دست داشت، بر زمین می افتد. شاخه شکست و زیتون های تازه، بر خاک سرد افتادند. پرنده از شدت هراس پر زد و دیگر مکانی برای آرامش نیافت.                          

 

 مدیترانه اما، همچنان آرام بود؛ فارغ و بی حواس از هیاهوی اطرافش، هنوز به باد اجازه می داد، موج هایش را برقصاند. مادری زجه می زد و با صدای حزین او ، مدیترانه کف می زد.

 

مدیترانه اگر چه زیبا می نمود ولی هنگامی که شب فرا می رسید ، دلش را غم می گرفت. به ظاهر دیرتر از اخبار پیرامونش آگاه می شد. مدیترانه چه تصمیمی در سر داشت؟! شب ها از شدت خشم و غیرت، محکم تر خود را بر تنِ ساحل می کوبید. گویا رسم عزاداری داشته باشد.

 

مدیترانه، صبح که می شد، به دستان کودکی در درون دلش ، اجازه آب بازی می داد. در آن لحظه درخشان و خیره کننده می شد.

 

مدیترانه، شب که می شد، به جنازه ی کودکی در درون دلش، اجازه ی رهایی می داد . در آن لحظه مدیترانه را چه می شد؟

 

مدیترانه، غمِ جان های کودکان و جوانان ساحل را می خورد و برای آرامششان ، دست و موج را به پای کوبی بر ریگ ها وا میداشت؛ شاید از سر جنون.

 

مدیترانه بعد از تمامی این ها، هنوز همان مدیترانه است. ترانه ای را سر می دهد که هر گوشی قادر شنیدن و درک آن نیست. ترانه ی موج های مدیترانه ای ، که شادی ای سرشار از حزن دارند. حزن و شادی ای که تا ابد در ذره ذره وجود آن ،هم آهنگ با موج ها نواخته خواهد شد

 

۹۷/۱۲/۲۱

محدثه اسکندری